هنوز به یاد می آورمت
با موهای کوتاه و لخت
بلوز بافتنی راه راه و صورتی خندان
پاهای بی جورابت را که یخ کرده است بالا گرفته
ای تا در کنار آتش پناهگاه گرم شوند
و می خندی
به ناخن های آبیت می خندی
به جوراب های خیس روی شاخه می خندی
هنوز به یاد می آورمت
پر حرفی ات را به یاد می آورم
در و دیوار را به هم می بافتی
کودکی بیش نیستی و هیچ کس پاهای کوچک یخ زده ات
را جدی نمی گیرد
تو هم که تنها می خندی
تو هم که تنها می خندی
...
کاش بودی
تا پاهایت را در دستانم می گرفتم و گرمشان می
کردم
کاش بودی و به حرفهای بی سرو ته تو گوش می کردم
کاش بودی و خنده هایت این سکوت را پر می کرد
No comments:
Post a Comment