Saturday, March 24, 2012

شاملو


آن که می گوید دوستت می دارم
خنیاگر غمگینی است
که آوازش را ازدست داده است.
ای کاش عشق را
زبان سخن بود.
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.
ای کاش عشق را
زبان سخن بود.
آن که می گوید دوستت می دارم
دل اندوهگین شبی است
که مهتابش را می جوید.
ای کاش عشق را
زبان سخن بود.
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره ی گریان
در تمنای من.
عشق را
ای کاش زبان سخن بود…

Saturday, March 10, 2012

مهاجرت؟

مهاجرت نکردم
فرار کردم

خسته بودم و خشمگین
درمانده و خسته
فرار کردم

توان نبرد نداشتم 
گریختم

هنوز پر از خشمم
هنوز درمانده ام
هنوز ناتوانم
هنوز پر از اشکم
و تنها تر
خیلی تنها تر

Thursday, March 8, 2012


جوان بودم  اما نه سرخوش
جوان بودم  پر شور و کمی مجنون
غرق در دنیایی که اینجا نبود
استادی بود که شاگردیش را می کردم
استادی که می گفت نگاهت زلال است
جوان بودم و به دنبال پیدا شدن وگم می شدم
گم می شدم
و باز هم گم می شدم
جوان بودم

روزی آمد
عجیب بود و همه چیزدان

جذبه ای داشت
مغناطیسی که آهن وجودم را می کشید
جوان بودم ولی به این کشش دل نمی دادم
بازی نبود برایم
اما ... نمی دانم

روزی آمد با رازی در جمع دوستان
...
جوان بود
دور از همه
سرگردان
تنها
عاشق شد
دل به عشقش داد
در عشقش غرق شد
آنچنان که همه را در عشقش می دید و عشقش را همه جا
دست به قلم برد و نقش عشقش را بر تمام زندگیش کشید
نقش عشقش بر درودیوار و رخت هایش جا گرفت
و باز در عشقش گم شد
در عشقش بیشتر غرق شد
و شبی از این شبهای سرگشتگی
به نامی دست یافت که نماد عشقش شد
آن را بر کاغذ پاره طراحی نگاشت و سالها با خود همراه کرد
...
مشتش را باز کرد
کاغذ کهنه ای را به من داد
در جمع دوستان
کاغذ کهنه تا خورده از باز کردم
نام من بر آن نوشته شده بود



Friday, March 2, 2012

ترک

فکر می کنی با گذشت زمان قوی تر می شوی ولی زهی خیال باطل
به تلنگری می شکنی
به خبری فرو می ریزی
به اشاره ای می باری
به دنبالت راه می روم و خرده هایت را جمع می کنم
راه می روی و کم می شوی
و خرده هایت را جمع می کنم
لایه لایه کم می شوی
نازک می شوی و بی حجم
نمی دانم کی تمام می شوی؟
کی؟