Monday, August 1, 2011

جوانی ... پیری

با سه تا از هم کلاسی ها می زنین به جاده
یکیشون فک می کنه تو ازهمه جوونتری
در حالیکه ازجوانترین فرد گروه ده سالی بزرگتری
...
قند به طور احمقانه ای تو دلت آب می شه

مثل اسب کار می کنی و یکی از همکارا فکر می کنه تو ازش چهار سال کوچیکتری 
در حالیکه ده سال بزرگتری
و باز به طور احمقانه ای قند تو دلت آب می شه
...
رفتی رژه رو تماشا کنی 
یکی از هم کلاسی ها که ده سالی ازت کوچیکتره دور و برت می پلکه 
آخرش هم طاقت نمی یاره و ازت می خواد بیشتر با هم باشید
و باز هم اون قند احمق تو دل احمقت به طرز احمقانه ای آب می شه