این ذهن آدمی تا کجا ها که نمی رود
نشسته ام در خانه برنامه ای در باره زورخانه می بینم
هر کسی به فراخور دانشش از زورخانه می گوید
برخی افسانه می بافند
قصه می گویند
گاهی هم کرسی شعر
گوش می دهم و ذهن می رود؛ می رود و باز هم دور می زند و دورتر می رود
...
نمی دانم چرا در فرهنگ ایرانی همواره به دنبال قهرمان سازی هستیم
نمی شود یک آدم ساده باشی در یک چیز ویژه باشی ولی در باقی مانند بقیه
...
یک دختر ایرانی که هیچ کس نمی شناسدش می رود کنسرت
خواننده به او اشاره می کند و به روی سن می رود
هیجان زده با رخت پاره
داد می زند ایرانی است
خوب که چه؟
در هر کنسرتی هزار دختر و پسر به این شمایل؛ بهتر یا بدتر به روی سن می روند و خل بازی های جوان ها را دارند و کسی حتا آنها را جدی نمی گیرد
حتا خودشان
بعد رگ گردن بعضی ها بیرون می زند که آبروی ایرانی ها را بردی؟
مگر ادعا کرده بود که آبروی ایرانی هاست؟
...
مایلی سایرس برای تولد دوست پسرش کیک عجیبی !!! سفارش داده و با آن عکس گرفته
رگ گردن کسی هم بیرون نمی زند
چون دخترک آبروی امریکا نیست
فقط یک جوان است با خل بازی های جوانی
...
نمی دانم چرا خفاش شب آبروی ایران را نبرد؟
چرا خاوری آبروی ایران را نبرد که حالا هم تو تورنتو واسه خودش کیف می کند؟
چرا وقتی یک کسی برهنه می شود رگ گردنتان می زند بیرون بدون اینکه بدانید چرا اینکار را کرد؟
مگر فیلمهای هالیوودی را نگاه نمی کنید و تن بدن برهنه هنرپیشه های خارجی را نمی بینید؟ پس رگ گردنتان کجاست؟
مگر فیلمهای هالیوودی را نگاه نمی کنید و تن بدن برهنه هنرپیشه های خارجی را نمی بینید؟ پس رگ گردنتان کجاست؟
چرا انقدر می خواهید قهرمان بسازید؟
قهرمان، انسان کامل تنها در کتاب ها پیدا می شود
حتا مسیح هم یهودی ها را تازیانه زد اما کسی از این بخشش حرفی نمی زند
بقیه که جای خود دارند
چه خونها که نریختند و چه کارها که نکردند
...
اگر روزی او را دیدم
و حتا اگر دو ماچ آبدار از لپاش کردم
یادت باشد من آبروی هیچ کسی نیستم
ناموس کسی هم نیستم
فقط یک آدم ساده با هر ملیتی هستم که از خوشی دیدنش به لپای پیرش دو تا ماچ آبدار چسبوندم