Thursday, February 23, 2012

شمارش

بیست
تو هم داری می ری 
اما من دورم 
خیلی دور

نوزده
کلافه ای و دست تنها 
فکر می کنی دست تنهایی 
می دانم دور و برت هستند
به من می گویی کاش بودی

هجده
خسته ای 
خیلی خسته ای و دلت می خواهد بروی  جایی که دست کسی به تو نرسد
اما من دورم
خیلی دور

هفده
عکس لباست را می فرستی 
عکس آینه 
عکس شمعدان
عکس 
عکس عکس عکس

شانزده
با همه دعوا می کنی 
نمی دونی چرا انقدر این دم آخری عصبانی هستی
می خواهی بزنی زیر همه چیز 
من هم که خیلی دورم 
خیلی دور

پانزده
موهات 
جمع یا باز؟

چهارده
کلی خرید هنوز مانده
من هم که دورم

سیزده
 عکس ها را نگاه می کنم
برای روی کارت
برای هر عکس چند خطی 

دوازده
دیشب پدر بزرگ، مادر بزرگ و دایی از دست رفته اینجا بودند
زود رفتند نشد بگویم داری می روی

یازده
خبری ازت ندارم 
بی خبری همیشه خوش خبری نیست

ده
دیشب گم شدم
برف بود و سرما
من هم گم شده بودم

نه
بازهم نیستی 
نیستم

هشت
باز کسی که می باست همراه باشد و نیست
کسی که بایست می بود مرا تنها گذاشته
دستهایم یخ زده 
دستهایم به پلکان چسبیده

هفت
تنها یک هفته به رفتنت مانده
و من دورم خیلی دور

Saturday, February 11, 2012

...


یادم رفته بود تو هم آدمی
یادم رفته بود پیر می شوی
یادم رفته بود دوستت  می داشتم

دستهایت را به یاد نمی آورم
 
می خواستم تو را از یاد ببرم ، خودم را فراموش کردم
می خواستم آرزوهای دور و درازم را پیدا کنم، خودم را گم کردم 

کاش ندیده بودمت

تو جوان بودی
تو در خاطرات من جوان بودی

این گذشته  را از پیش چشمان من کنار بزن


به آیینه که نگاه می کنم تو رو می بینم
پیر شدی؟
دیگر من را به یاد نمی آوری
نه یادت نمی یاد
کاش هیچ وقت یادت نیاد
کاش نمی دیدمت

Monday, February 6, 2012

تو

بودی، نمی دیدمت
بودی، نمی شناختمت
...
آمدی
مهربان
آرام
با چشمانی که همواره پرده ای از اشک می پوشاندشان
...
رفتی
باد بهاری بودی
سرشار از زیبایی ها و رفتی
دیرپا نبودی و رفتی
بهار بودی و رفتی
...
نبودی
نبودم
نمی دیدمت
نبودم
...
آمدی دوباره
نرم و نارین
با واژه های مخملی
می گریانیم با این مهربانی
می گریم که این بار دورم دور
آمدی
نمی دانم می مانی یا باز بهاری زودگذزی
می گریم که دورم دور