می گی بنویس
داستان هایی رو که از زندگیت می گی بنویس
برات می گم غش غش می خندی
آب و تابش رو زیاد می کنم که بیشتر بخندی
دوست دارم نگاهت کنم
گوشه
چشمات که وقت خندیدن چین می خوره
به سرت که وقت خنده به عقب می بری
به صدای قهقه ات
برات می گم و می بینم نگاهت خیس می شه
نگاه تو خیس می شه وتمام پهنای صورت من
هنوز یادآوری گذشته برام دردناکه
...
هر روز قصه زندگی رو کوتاه تر می کنم که دردش
کمتر بشه
هر روز یه جاییش رو قیچی می کنم که کمتر اشکم رو
در بیاره
هر روز یه جاییش رو از تو دفترم می کنم مچاله می
کنم
سر و ته ش رو می زنم
ولی باز اشکم رو در می یاره
کاش می شد جاهای خیسش رو در آورد
کاش می شد فقط خنده داراش رو نگه داشت
کاش می شد فقط صدای قهقه تو گوشهامو پر کنه
کاش فقط گوشه چشمات برای خندیدن چین می خورد
No comments:
Post a Comment