تو نبودی
در تمام اشک های یخ زده ام، لرزیدن های دست و دلم
در تمام صدای خش خش برگ های پاییزی
در تمام رد پاهای گم شده
در تمام این سال های دور
در تمام این خوشی های جرقه ای
تو نبودی
...
به انتظارت نشستم
شاید منتظر زاده شدم
قامتت را خیال کردم
لحظه لحظه آمدنت را دنبال کردم
و نیامدی
...
می دانم نمی آیی
می دانم قرار نبود بیایی
ولی احمقانه باز منتظر آمدنت هستم
و می دانم نمی آیی چون نبودی
هیچوقت نبودی
No comments:
Post a Comment