دوستی که در اروپا است دوستی دارد که در هامبورگ است و آن دوست نماینده یک نمایشنامه نویس و هنرپیشه تاتر در تورنتو است، و همین بهانه ای می شود که ال ایمیلی به من بزند و بگوید همدیگر راببینیم
و ایمیل تشکر من که می پذیرم
و ایمیل او مرا برای شام دعوت می کند که خانمش هم باشد
و ایمیل تشکر من که می پذیرم
و ایمیل شماره تلفنش که همین امروز زنگ بزن
و زنگ می زنم
سر شام هستند
یک ساعت بعدترش زنگ می زنم کمی حرف و خنده و قرار می شود شب آدینه
از کسی که سال هاست اینجاست و خوب است و لبخندش گرم است می پرسم که دست خالی نروم
ساعت شش با یک کیک شکلاتی و یک کتاب برای دخترشان دم در ایستاده ام
تا در باز می شود دخترکشان می گوید چرا کیک آورده ام ؛ می گویم چون خوشحالم آنها را دیده ام و برای او هم کتابی آورده ام
کمی یخش آب می شود و کمی راه باز می کند که بروم داخل
کاپشنم را که در می آورم می گوید چرا موهایم تیره است
مادرش می خواهد اوضاع اطلاعاتی را آرام کند
به مادرش نگاه می کنم مو هایش قهوه ای روشن است
پدرش موهای تیره ای دارد
گپ و گفتمان در جیغ های او گم می شود
و سر انجام او ست که دم در بر روی زمین می غلطد و اشک می ریزد
مادر و پدرش چند جمله تهدید آمیز روانه او و لبخندی روانه من می کنند
اجازه می خواهم با دخترک حرفی بزنم
با نگاهی پر از تمسخر می گویند شانست را امتحان کن
کم حرف می زنیم
دخترک می گوید که پرنسس است و می خواهد من پرنس باشم
با هم به میز شام برمی گردیم
شامش را می دهم
از من جدا نمی شود
و سر انجام از من می پرسد
will you marry me?
پرسش های مادر و پدرش تمامی ندارد
تمامی منفی و گزنده
لبخند می زنم و پاسخ می دهم
کاش کمی پررو بودم
سر انجام پدر فرهیخته می گوید یهودی است و ترجیح می دهد تنها به یهودی ها کمک کند
اما من که کمک نخواسته بودم
فکر کرده بودم می خواهیم یک گپ دوستانه بزنیم
وقتی به سمت خانه می آیم خوشحالم دست خالی نرفته بودم
ولی کاش نرفته بودم
No comments:
Post a Comment