نمی دونم از کجا شروع کنم
از اون سال که با اون دو نفر عجیبان غریبان زندگی کردم و دم نزدم
یا از اون سال که توی یه خونه تنها موندم با یه لامپ روشن
یا از این چند سال که هستم ولی انگار نیستم
یا از اون پیشتر ها که دل خوشیم یه در مخفی بود زیر تخت توی پک که باز می شد توی یه باغ
یا از اولین باری که تنهایی با دوازده سیزده تا خل و چل یک ماه رفتیم توی یه ده موندیم
یا از این چهار سال انتظار که از همه دست کشیدم و فک کردم دیگه دارم می رم ولی هنوز نمی دونم دارم می رم
از کجا بگم ؟
از کی؟
No comments:
Post a Comment