در من زنی خسته زندگی می کند
زنی که حوصله هیچ مردی را ندارد
زنی که گیسوانش را هی می بافد و می بافد
زنی که اشک هایش مروارید نیست
و خنده اش تلخ است ، تلخ
زنی که کودک های خیالش را به دست خود به گور سپرده است
درون من زنی خسته زندگی می کند
زنی که می داند انتظار کشیدن بیهوده است
زنی که می داند کسی نمی آید
زنی که تمام قامتش پر شده از ترک
زنی که از ترک های تنش نور می گذرد
زنی که کمرنگ می شود
درون من زنی زندگی می کند که گل های وحشی را نمی چیند
زنی که آب را گل نمی کند
زنی که می داند خدا مرده است و برایش سوگواری نمی کند
درون من زنی زندگی می کند که می داند
کاش نمی دانست
4 comments:
اين زن فقط حوصله مردها را ندارد؟
کیست که می پرسد؟
يك آدم شايد هم يك دوست
شاید و شاید نه
Post a Comment