Monday, January 7, 2013

یک زن

در من زنی خسته زندگی می کند
زنی که حوصله هیچ مردی را ندارد
زنی که گیسوانش را هی می بافد و می بافد
زنی که اشک هایش مروارید نیست
و خنده اش تلخ است ، تلخ
زنی که کودک های خیالش را به دست خود به گور سپرده است
درون من زنی خسته زندگی می کند 
زنی که می داند انتظار کشیدن بیهوده است
زنی که می داند کسی نمی آید
زنی که تمام قامتش پر شده از ترک
زنی که از ترک های تنش نور می گذرد
زنی که کمرنگ می شود
درون من زنی زندگی می کند که گل های وحشی را نمی چیند
زنی که آب را گل نمی کند
 زنی که می داند خدا مرده است و برایش سوگواری نمی کند
درون من زنی زندگی می کند که می داند
 
کاش نمی دانست

4 comments:

Anonymous said...

اين زن فقط حوصله مردها را ندارد؟

Anonymous said...

کیست که می پرسد؟

Anonymous said...

يك آدم شايد هم يك دوست

Anonymous said...

شاید و شاید نه