Sunday, August 8, 2010

...

یادت نمی یاد
وقتی به دنیا اومدی من مدرسه نرفتم
دلم گرفته بود
دلم نمی خواست کسی به دنیای من بیاد اما تو اومده بودی
دوستت نداشتم
زشت بود ولی مظلوم
دوستت نداشتم
ولی بودی
کاری هم باهات نداشتم
بزرگ شدی
بهت عادت کردم
پشتت بودم
بهت آوازای قدیمی یاد می دادم
سر کلاس موسیقیت جنگ می کردم که کلاس بری
بهت درس می دادم
و بهت عادت می کردم
باهم فیلم می دیدیم
گاهی بهم پناه می اوردی
گاهی دلم رو می شکوندی
گاهی پیدات نمی شد
و بهت عادت می کردم
...
تو می ری اون سر دنیا
من می رم اون سر تر دنیا
...
و تنها منم که بهت عادت کردم
به خل بازیهات
به بلند پروازیهات
به خل بازیهات
...
داری می ری و نمی دونی که از همین الان چقدر دلم برات تنگ شده
داری می ری و نمی دونی از همین الان حالم بده
...
داری می ری و نمی دونی شاید هیچوقت همدیگرو نبینیم
...
داری می ری و نمی دونی تنها توخانواده من بودی
داری می ری و تمام بچگیهات جلومه
...

No comments: