امروز رفتیم یک کمی میوه بخریم
البته بعد از رفتن پیش وکیل که باز حرص منو در آورد
میوه فروش گفت ازگیل ها نوبره
به ازگیل که نگاه کردم رفتم به اون دور دورا
دیدم بابابزرگم داره می یاد دستش یه پاکت گنده ازگیله
مثل همیشه بارونی بلندش تنشه و عصاش دستش
چقدر دلم براش تنگ شده
ازگیل ها یک کیلویی بود
نخریدم
No comments:
Post a Comment