Wednesday, November 21, 2012

دو کبوتر

زیر تمام درخت های این شهر خود را به خواب زده ام 
به امید اینکه دو کبوتر روی آن نشسته باشند 
دو کبوتر، که یکی به آن دیگری بگوید:" خواهر جان " و آن دیگری پاسخ دهد :" جان خواهر". و
و راز شاد بودن را برای من بگویند 
  ...
شاید درخت ها، درخت نیستند
شاید کبوتر ها خواهر خود را گم کرده اند
شاید غمباد گرفته اند و دگر سخن نمی گویند
و شاید من آن نیستم که باید باشم

Tuesday, November 13, 2012

من یک آدمم 
یک زن
...
از تو انتظار زیادی ندارم
مرد باش
نه فقط یک نر

Thursday, November 8, 2012

دوباره



دست به عقربه ها نزن
به عقب برنگرد
به من نگاه کن
و در من به دنبال من جوان نگرد
من را ببین
به من نگاه کن
این من را بشناس
این من تنها
این من خسته
از یاد رفته
و خسته
من را بشناس
و به دنبال جوانیم نگرد
نگاهم کن
و دوباره عاشقم شو
اگر می توانی

...

عاشقی آیینی دارد عاشق کش

Thursday, November 1, 2012

چهل تکه

سرد است و شب دراز
سرد است سرد
تکه از نامه ات را به تکه ای از صدایت می دوزم
تکه ای از نگاهت را به جای پایت
تکه ای از خیالت را به تنهاییم
هوا سرد است و لحاف چهل تکه ای برای دست های خالی ام می دوزم
تکه ای از نبودنت را به دلتنگی ام
تکه ای از خیالت را به تنهاییم

Monday, October 29, 2012

قصه



می گی بنویس
داستان هایی رو که از زندگیت می گی  بنویس
برات می گم غش غش می خندی
آب و تابش رو زیاد می کنم که بیشتر بخندی
دوست دارم نگاهت کنم
 گوشه چشمات که وقت خندیدن چین می خوره
به سرت که وقت خنده به عقب می بری
به صدای قهقه ات
برات می گم و می بینم نگاهت خیس می شه
نگاه تو خیس می شه وتمام پهنای صورت من
هنوز یادآوری گذشته برام دردناکه
...
هر روز قصه زندگی رو کوتاه تر می کنم که دردش کمتر بشه
هر روز یه جاییش رو قیچی می کنم که کمتر اشکم رو در بیاره
هر روز یه جاییش رو از تو دفترم می کنم مچاله می کنم
سر و ته ش رو می زنم
ولی باز اشکم رو در می یاره
کاش می شد جاهای خیسش رو در آورد
کاش می شد فقط خنده داراش رو نگه داشت
کاش می شد فقط صدای قهقه تو گوشهامو پر کنه
کاش فقط گوشه چشمات برای خندیدن چین می خورد

Thursday, October 11, 2012

ترس و خوشی

هنوز هم شاد نیستم
آنقدر شاد نبوده ام که فکر می کنم شادی از روز نخست برای من زاده نشده است
آنقدر از شادی به دور بوده ام که گاهی فکر می کنم مزه اش گس است
 گس گس
آنقدر گس که برای یک لبخند کوچک نمی توانم گوشه لبهایم را بالا بکشم
شاد نیستم اما  ولی انگار کمتر می ترسم
آنقدر کمتر که نمی خواهم برگردم

Wednesday, October 10, 2012

خالی

نوشتنم نمی یاد
هزار فکر گره خورده تو کله ام کلاف شده
سر هر کدوم رو می کشم
به صدتا گره می خوره و گوله می شه
هزار فکر کرک و گوله تو سرم سنگینی می کنه
اما
نوشتنم نمی یاد