Thursday, February 24, 2011

این

نمی دونم این همه غم از کجا پیدا می شه سر زده می یاد مهمون دل کپک زده من می شه
نمی دونم کی این همه غم می شه خاطره
نمی دونم

Sunday, February 13, 2011

ببخش

ببخش که فردا نیستم
ببخش که رفتم
ببخش که خسته شده بودم
ببخش که فردا تنهایی
ببخش که ترسیده بودم
ببخش که داشتم خفه می شدم
ببخش که دیگر حتا اشکی برای باریدن نداشتم
ببخش که فردا نیستم

Wednesday, February 2, 2011

پیری

یک تار موی سپید یادگار کودکی همواره همراهم بود
گاه کوتاه
گاه بلند
پس از رسیدن مدیکال و دویدن های شبانه روزی و سر انجام گرفتن ویزا 
شب نخست در هتل دیدم موی سپید دیگری مهمانم شده است
و دیروز دیدم تار موی سپید سوم دندان نشانم می دهد
نداشتن کار، کم رنگم می کند 

Sunday, January 23, 2011

facebook

یکی یکی از اون دور دورا آدمایی پیدا می شن و میان بیرون
می شناسیشون
شاد می شن: " وای چه خبر ؟" و کمی خبر
می ری تو لیستشون و دیگر هیچ
...
همه چه شکل هم شدن
همه در عکسهای خانوادگی گم شدن
همه مادر شدن
عکسهای بچه ها
و شوهرها
همه چه شکل هم شدن

Wednesday, January 19, 2011

ترس

یواش یواش ترس ها را از یاد می برم
امروز فهمیدم در اتوبوس و قطار که هستم دیگر از هیچ مردی نمی ترسم
از اینکه ایستاده باشم در میان چند مرد
یا جای خالی بین دو مرد باشد دیگر مرا نمی ترساند
بی هراس مینشینم یا می ایستم
چه حس خوبی
سه ماه است متلک نشنیده ام
سه ماه است از ترس دستهای کثیف مردها از این ور خیابان به آن ور پرواز نکرده ام

Sunday, January 16, 2011

حباب

پیشترها سفالینه ای بودم دست ساز
چینی نازک
شیشه ای ترک دار
و امروز حبابی شده ام که به تلنگری دیگر نیست

Saturday, January 15, 2011

کنفرانس

کنفرانس آی ای پی دیروز  در سالن کانونشنال مترو برگزار شد
از بزرگی سالن و نظم و ترتیب و ادب و احترام برگزار کننده ها و البته  پذیرایی خوبشان بگذریم؛ کنفرانس خوبی بود که بازار کار کانادا را برای تازه واردها بازتر کند و راهکارهایی برای وارد شدن به این بازار را پیشنهاد بدهد

Thursday, December 23, 2010

باد

پس از این همه سال لچک به سری
تا در فرودگاه پا گذاشتم باد را حس کردم
میان موهایم
حس عجیبی بود
عجیب ولی لذت بخش
...
در این زمستان گوش های بسیار حساس به بادم یادم می آورد سال ها لچک به سر بوده ام