Sunday, January 23, 2011

facebook

یکی یکی از اون دور دورا آدمایی پیدا می شن و میان بیرون
می شناسیشون
شاد می شن: " وای چه خبر ؟" و کمی خبر
می ری تو لیستشون و دیگر هیچ
...
همه چه شکل هم شدن
همه در عکسهای خانوادگی گم شدن
همه مادر شدن
عکسهای بچه ها
و شوهرها
همه چه شکل هم شدن

Wednesday, January 19, 2011

ترس

یواش یواش ترس ها را از یاد می برم
امروز فهمیدم در اتوبوس و قطار که هستم دیگر از هیچ مردی نمی ترسم
از اینکه ایستاده باشم در میان چند مرد
یا جای خالی بین دو مرد باشد دیگر مرا نمی ترساند
بی هراس مینشینم یا می ایستم
چه حس خوبی
سه ماه است متلک نشنیده ام
سه ماه است از ترس دستهای کثیف مردها از این ور خیابان به آن ور پرواز نکرده ام

Sunday, January 16, 2011

حباب

پیشترها سفالینه ای بودم دست ساز
چینی نازک
شیشه ای ترک دار
و امروز حبابی شده ام که به تلنگری دیگر نیست

Saturday, January 15, 2011

کنفرانس

کنفرانس آی ای پی دیروز  در سالن کانونشنال مترو برگزار شد
از بزرگی سالن و نظم و ترتیب و ادب و احترام برگزار کننده ها و البته  پذیرایی خوبشان بگذریم؛ کنفرانس خوبی بود که بازار کار کانادا را برای تازه واردها بازتر کند و راهکارهایی برای وارد شدن به این بازار را پیشنهاد بدهد

Thursday, December 23, 2010

باد

پس از این همه سال لچک به سری
تا در فرودگاه پا گذاشتم باد را حس کردم
میان موهایم
حس عجیبی بود
عجیب ولی لذت بخش
...
در این زمستان گوش های بسیار حساس به بادم یادم می آورد سال ها لچک به سر بوده ام

Thursday, December 9, 2010

یک خبر

شاید یه اتفاقی بیافته که فکر کنم معجزه بوده
شاید همین روزا این اتفاق بیافته
بعد از اون روزنگاری می کنم برای کسانی که شاید اینجا را بخوانند و بخواهند بیایند

Tuesday, December 7, 2010

فکر نمی کردم

فکر نمی کردم از اینکه اونجا نیستم از خودم بدم بیاد
فکر نمی کردم از اینکه اینجام احساس کنم فراریم
فکر نمی کردم دلم بخواد تو این شلوغی ها اونجا باشم با اینکه می دونم هنوز کسانی هستن که فکر می کنن اگر موسوی
سر کار می یومد اوضاع بهتر می شد
فکر نمی کردم

Wednesday, November 17, 2010

یادم می یاد

یه کوچه یادم می یاد
یه عالمه دود و سرفه
یه عالمه جیغ و چشمای سرخ
صدای شلیک می یاد
می ترسم
همه می دوند
پاهام چسبیده به زمین
سرم رو بر می گردونم
یه جوونی واستاده
دستشو گذاشته رو گردنش
چشماش یه جوریه
نگام می افته به گونه اش
انگار با یه مداد کلفت سوراخش کردن
نگاه می کنم
گلوله خورده

این همه صدا از من بود که داد می زد گلوله خورده

دستش رو از روی گردنش بر می داره
خون فواره می زنه
من فریاد می زنم
خون فواره می زنه
ماشین بسیج می یاد
من جوون رو گرفتم
داد می زنم
         نذارین ببرنش
می کشنش
کسی به کمک نمی یاد
داد می زنم

این صدای منه؟

زورم به اون همه بسیجی که می کشن تو ماشین نمی رسه
در ماشین و می چشبم
اسمت چیه
اسمتو بگو
دهنش باز و بسته می شه ولی صدایی بیرون نمی یاد
تمام تنم شده صدا
نذارین ببرنش
می کشنش
یه مردی که پشت سرمه می گه این دوم نمی یاره ببرنش بهتره
و من فریاد می کشم
نذارین ببرنش
اسمت چیه
لباش تکون می خوره
ولی صدایی بیرون نمی یاد
ماشین گاز می ده و با در باز دور می شه