هزار قناری مرده در قلب من می خوانند
هزار چشمه خشکیده در چشمانم می جوشند
هزار کبوتر مرده در دستان من آشیانه می کنند
هزار تناب نبافته به دور پاهایم حلقه می زند
هزار شب سیاه بر سرم می بارد
...
در این سرگیجه دنیا فرو می روم
Wednesday, September 5, 2012
Tuesday, September 4, 2012
کوله بار کودکی را که سالهاست به دوش می کشم ، چندی بر زمین می گذارم تا شانه های خسته و فرتوتم دمی بیاساید
این کوله باری که تنها بارهای خستگی من را نمی کشد
...
هر روز و هر لحظه کسی تکه ای از ترس داخلش انداخت و من به دوش کشیدمش
کوله بار خستگی من
...
ترس از زن بودن
ترس از زیبا بودن
ترس از عاشق شدن
ترس از معشوق بودن
بی پروا خندیدن
حتا دویدن
سرشاد آوازی سر دادن
یا پنهانی سیگاری دود کردن
ترس از اینکه باشی
گاهی لوندی کنی
از زن بودنت حظ ببری
...
و پشت این کوله بار قایم شدم ، به قامت یک مرد
نگاه مهربان و گاه شیطنت بار را ته ته کوله بار چپاندم
و نگاه سرد مردانه را به صورتم دوختم
چقدر قهقه های مرده در این کوله بار ریختم
و تمامی بوسه هایی که هیچگاه به سوی هیچ کسی پر نکشید
و تمامی واژه های عاشقانه ای که در سینه ام مرد
...
تمامی خوشی و لذت های زندگی گناه بود و سختی کشیدن و دم برنیاوردن عین ثواب
آنفدر که از لذت بردن شرمسار می شوم
از موی افشانم شرمنده می شوم
از قهقه ام
از نگاهی که گاهی شیطنت می کند
از دستی که گاهی بر شانه ای جا خوش می کند
از پیاده روی های نیمه شب
از شنیدن حرف های عاشقانه
از زیبا شدن
از زن بودن شرمنده می شود
از اینکه هستم
Thursday, August 9, 2012
Saturday, July 28, 2012
Wednesday, July 11, 2012
یادم می آید
یادت می رود آدمها آدمند و در هر جای دنیا که باشند
به هر زبانی
به هر مذهبی
به هر زبانی
راه و رسم دل شکستن را خوب می دانند
یادت می رود واز پشت دیوارهایی که سالها ساخته بودی بیرون می خزی
شاید این دست باد است که در موهایت می پیچد
شاید این امن شبانگاهی که تو را , نیمه شب به کوچه های ساکت و آرام می کشاند , دیوارها را سست می کند
یادت می رود دیوارها نگهبان تو بودند
یادت می رود و بیرون می خزی
آرام آرام
و یادت می رود که دلت همراهت است
یادت می رود ک لاک سختت را جا گذاشته ای
و چه زود به یادت می آورند
و چه زود یادت می آید که آدمها آدمند
هرجای دنیا که باشند
به هر زبانی
به هر مذهبی
به هر زبانی
راه و رسم دل شکستن را خوب می دانند
یادت می رود واز پشت دیوارهایی که سالها ساخته بودی بیرون می خزی
شاید این دست باد است که در موهایت می پیچد
شاید این امن شبانگاهی که تو را , نیمه شب به کوچه های ساکت و آرام می کشاند , دیوارها را سست می کند
یادت می رود دیوارها نگهبان تو بودند
یادت می رود و بیرون می خزی
آرام آرام
و یادت می رود که دلت همراهت است
یادت می رود ک لاک سختت را جا گذاشته ای
و چه زود به یادت می آورند
و چه زود یادت می آید که آدمها آدمند
هرجای دنیا که باشند
Friday, June 22, 2012
کوچه
یک بعد از ظهر آدینه در هوای گرم و کمی دم کرده، در اتاقی کوچک و سرفه های خفه در گلو
نشسته ام به آدمهایی که در این رهگذار زندگی از کوجه خلوت من گذر می کنند می اندیشم
نمی دانم درختی در این کوچه بوده ام یا پنجره ای
شاید پنجره ای بر روی یک دیوار کاهگلی
رهگذرهای می آیند و می روند
گاهی اندکی می مانند
ولی
هر که باشند رهگذرند و می گذرند
می آیند گاهی قلبی تیر خورده بر روی دیوار می کشند
گاهی تکیه می دهند و سیگاری دود می کنند
گاهی می نشینند در عصرهای گرم تابستان که بوی کاهگل خیس خورده کوچه را پر کرده !ب
تنم از خمیازه دیوار پر از ترک شده و هنوز به رهگذرها خیره می شوم
شاید امروز آشنایی از این کوچه گذر کند
شاید
Tuesday, June 19, 2012
تو
تو من را دوست داری و من زیبا می شوم
تو به من نگاه می کنی من و من جوان می شوم
دوستم داشته باش اما عاشقم نباش
Monday, June 4, 2012
دورتر
شاید خیلی نمی شناسمت
ولی می شناسمت
شاید ندیدمت
ولی دیدمت
تو عکسات
مهربونی با چشمای درشت و نمی دونم چرا فکر می کنم یه غمی تو چشمات قل می خوره
اینجا نبودی
ولی گفتی داری می ری دورتر
دلم گرفت
نمی دونم چرا دلم می خواست بیای اینجا بمونی
شاید تو دلم یواشکی بدون اینکه خودت بدونی جای یه خواهری رو برام گرفتی که اینجا ندارم
کاش می یومدی اینوری ها
ولی آخه کی این دنیا به دل من چرخیده که این بار دوم باشه؟
ولی می شناسمت
شاید ندیدمت
ولی دیدمت
تو عکسات
مهربونی با چشمای درشت و نمی دونم چرا فکر می کنم یه غمی تو چشمات قل می خوره
اینجا نبودی
ولی گفتی داری می ری دورتر
دلم گرفت
نمی دونم چرا دلم می خواست بیای اینجا بمونی
شاید تو دلم یواشکی بدون اینکه خودت بدونی جای یه خواهری رو برام گرفتی که اینجا ندارم
کاش می یومدی اینوری ها
ولی آخه کی این دنیا به دل من چرخیده که این بار دوم باشه؟
Subscribe to:
Posts (Atom)