بلاکش کردم
همکار بودیم
پرسید چقدر می گیرم به یه آشنایی دف یاد بدم
گفتم هیچی
گفت فقط یه آشنای دوره
گفتم هیچی
می گفتن دوست دخترشه
برا من چه فرقی می کرد
اومد بعد ناپدید شد
چند سال گذشت گفت یه کسی می خواد یه چیزی یاد بگیره شاید اون ور آب به دردش بخوره
گفت برا دوست دخترش
می گفتن زنشه
برا من چه فرق می کرد
با هم نمایشگاه هم زدیم
خونه من شده بود کارگاه
دم رفتن من
نصف کارها رو فرستاد
ولی هرچی از ابزار و پوستر و چیزهای به درد به خور رو نگه داشت واسه خودش
حالا از اون سر دنیا باز پیغام می ده
دیگه هیچی فرق نمی کنه
پاسخی نمی دم
حالا هی ویروس می فرسته
بلاکش کردم
دیگه حوصله شو ندارم
بلاکش کردم
Sunday, November 27, 2011
Thursday, November 17, 2011
زمستان است
این دل سرد آسمون، آیینه دل منه
این سوز هوا، آه در گلو خفه شده منه
هنوز نمی دونم کی ترس منو درسته قورت داد؟
کاش یک کمی جسارت پیدا کنم
یه قطره
یه چکه
این سوز هوا، آه در گلو خفه شده منه
هنوز نمی دونم کی ترس منو درسته قورت داد؟
کاش یک کمی جسارت پیدا کنم
یه قطره
یه چکه
Tuesday, September 27, 2011
...
باز هم گم شدم
باز هم غرق شدم
باز هم چنگ می زنم به هر چه سر راهم هست تا نفسی تازه کنم
باز هم نفسم در نمی آید
و باز هم تو راه نفسم را تنگ تر می کنی
باز هم من را نمی بینی
باز هم دور می شویم
...
باد من را می برد
سردی این باد تنها کور سوی امیدم را می خشکاند
باز هم غرق شدم
باز هم چنگ می زنم به هر چه سر راهم هست تا نفسی تازه کنم
باز هم نفسم در نمی آید
و باز هم تو راه نفسم را تنگ تر می کنی
باز هم من را نمی بینی
باز هم دور می شویم
...
باد من را می برد
سردی این باد تنها کور سوی امیدم را می خشکاند
Sunday, September 18, 2011
میدان نیلوفر
دیشب همین طور که داشتم مارگاریتا می نوشیدم به یاد تهران افتادم
یک شب در راه خانه پس از هزار ساعت درس دادن با یکی از همکارها
تو میدان نیلوفر تو ماشین ویسکی نوشیدیم
یک شب در راه خانه پس از هزار ساعت درس دادن با یکی از همکارها
تو میدان نیلوفر تو ماشین ویسکی نوشیدیم
Tuesday, September 13, 2011
یک سال
یک سال شده که اینجام
...
ولی سنگامونو وا نکندیم وقتی اومدیم
سنگامونو وا نکندیم وقتی رسیدیم
سنگامونو وا نکندیم وقتی رسیدیم یا وقتی موندیم
چقدر تو این همه سال باهات حرف زدم به امید اینکه بشنوی و تو هیچوقت گوش ندادی
ندیدی
نشنیدی
نخواستی
و از هم دور شدیم
پیش از اینکه بیایم فکر می کردم شاید دور شدن از اونجایی که هستیم تو رو به خودت بیاره
ولی منو به خودم آورد
من وسیله ای بودم برات که بیارمت اینجا
و این دستاوردی بشه برای تو که از فرط تنبلی دستاوردی تو روزا و شبات نداشتی
شونه های من از کشیدن تو خسته شده
از بی توجهی هات خسته شدم
از تنبلی هات
از همه چیزت
مهاجرت دوم در راهه
مهاجرت من از تو
از سرزمینت می رم
ولی باید کمتر از شش سال طول بکشه
جای پایی که روش بایستم
و بتونم سرم را بالا بگیرم و به دورو برم نگاهی بیاندازم
و پر بکشم برم
Wednesday, September 7, 2011
سنگینی
ازت متنفرم
تا حالا انقدر حس بد تنفر توی وجودم جمع نشده بود
تمام ذرات وجودم پر شده از این تنفر و بغض
ازت متنفرم کانادا
ولی از تو بیشتر از جمهوری اسلامی متنفرم
تا حالا انقدر حس بد تنفر توی وجودم جمع نشده بود
تمام ذرات وجودم پر شده از این تنفر و بغض
ازت متنفرم کانادا
ولی از تو بیشتر از جمهوری اسلامی متنفرم
Monday, September 5, 2011
وب گردی
از سر بیکاری می چرخم تو صفحه وبلاگهایی که می شناسم و نمی شناسم
خیلی ها که در راه مهاجرت هستن
که بیشتر هم پر است از آه و ناله
که چند ماه است در انتظارن
یا یکی دو سال
خنده ام می گیره
شش سال در انتظار بودم
نزدیکترین دوستان که فکر می کردم دوست هستند در این شش سال به جز دلسردی و لبخندی تلخ همراهیم نکردند
شش سال
کم نیست
شش سال
خیلی ها که در راه مهاجرت هستن
که بیشتر هم پر است از آه و ناله
که چند ماه است در انتظارن
یا یکی دو سال
خنده ام می گیره
شش سال در انتظار بودم
نزدیکترین دوستان که فکر می کردم دوست هستند در این شش سال به جز دلسردی و لبخندی تلخ همراهیم نکردند
شش سال
کم نیست
شش سال
Monday, August 1, 2011
جوانی ... پیری
با سه تا از هم کلاسی ها می زنین به جاده
یکیشون فک می کنه تو ازهمه جوونتری
در حالیکه ازجوانترین فرد گروه ده سالی بزرگتری
...
قند به طور احمقانه ای تو دلت آب می شه
مثل اسب کار می کنی و یکی از همکارا فکر می کنه تو ازش چهار سال کوچیکتری
در حالیکه ده سال بزرگتری
و باز به طور احمقانه ای قند تو دلت آب می شه
...
رفتی رژه رو تماشا کنی
یکی از هم کلاسی ها که ده سالی ازت کوچیکتره دور و برت می پلکه
آخرش هم طاقت نمی یاره و ازت می خواد بیشتر با هم باشید
و باز هم اون قند احمق تو دل احمقت به طرز احمقانه ای آب می شه
Subscribe to:
Posts (Atom)