Sunday, August 8, 2010

خواب

یه چند وقتی بهم آل زده
شبا خوابم نمی بره
دراز کشیدم رو تخت
سر رو ته
چشم که بستم
دیدم یه جایی هستم که نازنین نیست و باس باشه
چقدر زار زدم
نازنین کجایی
نازنین مرده بود
...
نازنین
چهارده ساله که رفته

نامزدی

زنگ زدی که نامزدیته
بهانه آوردم
گفتی که ازتون عکس می گیرم بیرون از خونه
گفتم آره
گفتی می دونی بهونه می یارم که نیام
گفتم نه ولی بهانه بود
دلم می خواست بیام
ولی به جز خودت دلم نمی خواد کسی رو ببینم
دلم می خواست شادیتو ببینم
ولی نمی شه
دو هفته دیگه هم می ری
شاید دیگه هیچوقت همدیگه رو نبینیم
یه ماه دیگه هم می رم
شاید دیگه هیچوقت همدیگه رو نبینیم
دلم می گیره
شاید هیچوقت

Thursday, August 5, 2010

یک پله

ویزاها را گرفتم اما تنها خودم می دانم
دلخوری ها و تنهایی ها پیش رویم ایستاده و نمی گذارد شاد باشم
و می ترسم
ترس
و این ترس میرندد روح و تن را

Monday, August 2, 2010

انتظار

از ویزا ها خبری نیست
و از اینکه در سایت نوشته در مورد شما تصمیمی گرفته شده ولی معلوم نیست چه تصمیمی آدم سر در گم تر می شود
خیلی ها به خوشی رفتند آن ور آب ولی تنوانستند کنار هم بمانند
ما که از همین جا خوشی را شوت کردیم، می خواهیم چه کار کنیم؟
بردن این دختر هم دارد هی سختر می شود
تف به این مملکت که این همه فشار نامتناهی به آدم وارد می کند

Wednesday, July 28, 2010

یک قدم دیگر

هر شب با کمی دلهره سایت را چک می کنی
پس از پنج سال انتظار دیدن این مرحله ها که پشت سر هم و تند تند می آیند سخت و هراس انگیز است
دیشب فهمیدی کار یک سره شده
اما هنوز هم نمی گویند که آری یا خیر

Saturday, July 10, 2010

سر در گمی

وقتی برای قاچ کردن خربزه سه بار می ری دم جا ظرفی و هر سه بار قاشق بر می داری معلوم می شه چقدر حواست جمعه

Wednesday, July 7, 2010

فروش

صدو پنجاه جلد کتاب و سی تا مجله را فروختم ده هزار تومان

Sunday, July 4, 2010

انتظار

سرانجام یک خانه مبله برای دو ماه گرفتیم
کتاب ها را دسته بندی کردیم
صدوپنجاه کتاب برای فروش
یک دسته بزرگ برای اینوری ها
یک دسته برای اونوری ها
یک دسته برای انبار
یک دسته...
فردا باید باز هم جمع و جور کنم
امیدوارم ویزا زودتر بیاد
گرفتن و پیدا کردم مانی درفت به اندازه کافی دردسر بود
پیدا کردن خانه که بدتر
حالا گرفتن پول از این صاحبخانه قوز بالای قوزه