Wednesday, July 7, 2010
Sunday, July 4, 2010
انتظار
سرانجام یک خانه مبله برای دو ماه گرفتیم
کتاب ها را دسته بندی کردیم
صدوپنجاه کتاب برای فروش
یک دسته بزرگ برای اینوری ها
یک دسته برای اونوری ها
یک دسته برای انبار
یک دسته...
فردا باید باز هم جمع و جور کنم
امیدوارم ویزا زودتر بیاد
گرفتن و پیدا کردم مانی درفت به اندازه کافی دردسر بود
پیدا کردن خانه که بدتر
حالا گرفتن پول از این صاحبخانه قوز بالای قوزه
Saturday, June 26, 2010
پاسپورت ریکویست شدیم
اولش انقدر هیجان زده بودم که نمی تونستم متن ایمیل را بخوانم
رفتم پرینت گرفتم تا سر فرصت
....
حالا گرفتن مانی اوردر شده دردسر
یکی پیدا شده
امیدوارم سرمان را کلاه نگذارد این دم آخر
....
باید یک خانه پیدا کنم برای دو ماه
.....
بلیت هم رزرو کنم برای دو ماه دیگر
....
وسایل را هم....
دست تنها سخت است
Sunday, June 13, 2010
نبودم که فهمیدم مدیکال اومده
باورم نمی شد
برگشتم
تنها 90 روز وقت داشتیم تا کاراشو انجام بدیم که دادیم
الان هم رفته وین و ما هم موندیم که چه کار کنیم
صاحب خونه گفته داره پولمون رو جور می کنه
داریم دنبال خونه می گردیم
نمی دونم برای چند ماه
دارم یواش یواش یه چیزایی رو می زارم برای رد کردن
رد کردن بعضی چیزا خیلی سخته
یه دنیا بهش چسبیده که نمی تونی به راحتی ردش کنی
ولی چاره چیه
Saturday, May 8, 2010
Tuesday, March 23, 2010
Friday, March 12, 2010
آنکه می گوید دوستت می دارم
خنیاگرغمگینی ست
که آوازش را از دست داده است
ای کاش عشق را زبان سخن بود
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش در گلوی من
عشق را کاش زبان سخن بود
آنکه می گوید دوستت می دارم
دل اندوهگین شبی ست
که مهتابش را می جوید
ای کاش عشق را زبان سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار سناره ی گریان
در تمنای من
عشق را
ای کاش
زبان سخن بود
Thursday, March 11, 2010
نو روز یا روز نو
پیشترها نوروز عید بود و با صدای کفش های پاشنه تخم مرغی می یومد
کفشای ورنی آبی که ته پاشنه ش فلزی بود و روی کاشی های راهرو تق تق صدا می کرد
کفشایی که هیچ وقت نمی تونستی تو مدرسه بپوشیشون
عید با صدای نفس زدن گندما از کاسه پشت بخاری می یومد
...
داره نوروز می یاد اما پا برهنه
دیگه صدای پاشو نمی شنوم
دیگه گندما نفس نفس نمی زنن
...
کفشای ورنی آبی که ته پاشنه ش فلزی بود و روی کاشی های راهرو تق تق صدا می کرد
کفشایی که هیچ وقت نمی تونستی تو مدرسه بپوشیشون
عید با صدای نفس زدن گندما از کاسه پشت بخاری می یومد
...
داره نوروز می یاد اما پا برهنه
دیگه صدای پاشو نمی شنوم
دیگه گندما نفس نفس نمی زنن
...
Subscribe to:
Posts (Atom)