Saturday, June 26, 2010

پاسپورت ریکویست شدیم
اولش انقدر هیجان زده بودم که نمی تونستم متن ایمیل را بخوانم
رفتم پرینت گرفتم تا سر فرصت
....
حالا گرفتن مانی اوردر شده دردسر
یکی پیدا شده
امیدوارم سرمان را کلاه نگذارد این دم آخر
....
باید یک خانه پیدا کنم برای دو ماه
.....
بلیت هم رزرو کنم برای دو ماه دیگر
....
وسایل را هم....
دست تنها سخت است

Sunday, June 13, 2010

نبودم که فهمیدم مدیکال اومده
باورم نمی شد
برگشتم
تنها 90 روز وقت داشتیم تا کاراشو انجام بدیم که دادیم
الان هم رفته وین و ما هم موندیم که چه کار کنیم
صاحب خونه گفته داره پولمون رو جور می کنه
داریم دنبال خونه می گردیم
نمی دونم برای چند ماه
دارم یواش یواش یه چیزایی رو می زارم برای رد کردن
رد کردن بعضی چیزا خیلی سخته
یه دنیا بهش چسبیده که نمی تونی به راحتی ردش کنی
ولی چاره چیه

Saturday, May 8, 2010

خالی خالی

کی گفته بی خبری خوش خبریه؟
هیچ خبری نمی رسه و توی دل من از همیشه خالی تر می شه

Tuesday, March 23, 2010

نیست

کاش کسی بود یه سیگار با هم دود می کردیم

Friday, March 12, 2010

آنکه می گوید دوستت می دارم
خنیاگرغمگینی ست
که آوازش را از دست داده است
ای کاش عشق را زبان سخن بود
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش در گلوی من
عشق را کاش زبان سخن بود
آنکه می گوید دوستت می دارم
دل اندوهگین شبی ست
که مهتابش را می جوید
ای کاش عشق را زبان سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار سناره ی گریان
در تمنای من
عشق را
ای کاش
زبان سخن بود

Thursday, March 11, 2010

نو روز یا روز نو

پیشترها نوروز عید بود و با صدای کفش های پاشنه تخم مرغی می یومد
کفشای ورنی آبی که ته پاشنه ش فلزی بود و روی کاشی های راهرو تق تق صدا می کرد
کفشایی که هیچ وقت نمی تونستی تو مدرسه بپوشیشون
عید با صدای نفس زدن گندما از کاسه پشت بخاری می یومد
...
داره نوروز می یاد اما پا برهنه
دیگه صدای پاشو نمی شنوم
دیگه گندما نفس نفس نمی زنن
...

Thursday, January 7, 2010

...

تمام عمر در آرزوی رقصنده شدن بودم
ولی با اون همه بگیر و ببند انقلاب
جنگ
مردن خمی نی
زود زود پیر شدن
از خانه ترد شدن
دیگه جایی واسه اون رقصنده نموند


اگر در کودکی می رقصیدم
الان کفشهای خسته مو در گوشه ای آویزون می کردم
ولی رقصهای نرقصیده
قدم های برنداشته
رو در دلم خاک می کنم

Tuesday, December 22, 2009

یلدا

شب یلدا خیلی آروم توی دود سیگارای جورواجور گذشت
دیشب پارسین پنج سالش شد
ولی هیچ کدوم اینا باعث نمی شه که این گریه لعنتی که چند روزه دامنگیر ما شده بند بیاد



خسته شدم از این همه نقاب زدن
خسته بشدم از این همه قیافه آدم خوشبخت به خود گرفتن